قرارمون هر روز دم گل یاس دیر نکنی دل من تنها ست
نویسنده: سیما افییر و بهروز(87/5/11 :: 1:11 صبح)
ای جماعت چطوره حالاتتون؟/قربون اون فهم و کمالاتتون/گردنتون پیش کسی خم نشه/از سر بنده سایتون کم نشه/راز و نیاز و بنده گیتون درست/حساب کتاب زندگیتون درست/باز یه هوا دلم گرفته امروز/جون شما دلم گرفته امروز/راست و حسینیش نمی دونم چرا؟/فرق نداره دیگه شهر و روستا/حال نمیدن مثل قدیما دوستها/شاپرک ها به نیش مجهز شدن/غریب گزها هم آشنا گز شدن/شعرم اگر سست و شکسته بسته ست/سرزنشم نکن دلم شکسته ست/آدم دل شکسته بهش هرج نیست/شعر شکسته بسته بهش هرج نیست/تا که می افته دندونای شیری/روی سرت می شینه برف پیری/کمیسیون مرگ میشه تشکیل/درو میشن بزرگترهای فامیل/یه دفعه هم کلاسی ها پیر میشن/هم بازی ها پیر و زمین گیر میشن/گذشت دوره ای که ما یکی بود/داغ و عشق آدما یکی بود/تو کوچه های غربی صناعت/عشق و گرفتن از شما جماعت/درست دیگه توی شهر ما نیست/دلی که مثل کاروانسرا نیست/یه چی میگم ایشاالله دلخور نشی/
غربون اون دلای تک سرنشین/شهر بدون مرد شهر درد ِ/قربون شکل ماه هرچی مرد ِ/مردهای دِِه ,مرد های کاه و گندم/مردهای د ِِه,مرد های خان هشتم/مردهای پشت کوه مثل خورشید/دلشون هزار جام جمشید/چارتای رستم اند تو قد و قامت/هیکلشون توپ تنشون سلامت/نبوده غیره گرده ی گل هاشون/غبار اگه نشسته رو کلاه شون/کلامشون دعا , دعاشون روا/سلام و نون عشقشون بی ریاح/مرد های نازدار مرد شهر اند/با خودشون همین قبیله قهر اند/مرد های اخم و تعنه ی بی دلیل/مرد های سر شکسته ی زن ذلیل/مرد های دکترای حل جدول/مرد های نق نقوی لوس تنبل/لعنت و نفرین میکنن به جاده/اگر برن 4تا قدم پیاده/مرد های خواب تو ساعت اداری/تازه 2ساعت هم اضافه کاری/توی رگ هاشون میکشه تنوره/تری گلیسیرید و قند و اوره/به زیر دست ترشی و عبوصی/به منشی اداره چاپلوسی/بچه بدنیا میارن با نذور/اغلبشون یه دونه اون هم به زور/پیش هم از عاطفه دم میزنند/پشت سر اما واسه هم میزنند/اینجا مهم فقط مقام و پست ِ/مرد های شهری کارشون درسته/مشتی حسن چای و سماورت کو/سینی باقالی و گلپرت کو/ ای به فدای ریخت و شکل و تیپت/مشتی حسن قربون میز و فایلت/قربون زنگ گوشی موبایلت/اون که دهاتی و نجیب مشتی/میون شهری ها غریب مشتی/قدیم ترا قاطله هم صفت داشت/دزد سر گردنه معرفت داشت/اون زمون ها که نقل تربیت بود/آدم کشی یه جور معصیت بود/معنی نداره توی عصر سیری/بزرگی و کوچیکی و ریش سفیدی/تقی به فکر رونق نقی نیست/کسی به فکر نفت مابقی نیست/مقاله ها پشت هم اندازی یه/
جناح و باند و حذب و خط قاضی یه/بس که به هر طرف صراطمون رفت/صراط مستقیم یادمون رفت/ارزشمون به طول و عرض میزه/چقدر میز و صندلی عزیزه/تمام فکر و ذکرمون همین/که پشت میزمون کسی نشینه/یه عمره دو دو زده چشم و چالت/که خش نیوفته پشت میز کارت/اونا که مرد و زن دعاگوشون بود/میز ریاست سر زانوشون بود/بیا بشین که میز اگه وفا داشت/وفا به صاحبای قبل ما داشت/قدیم که نرخ ها به طالبش بود/ارزش صندلی به صاحبش بود/معنی شا?ن و رتبه یادشون بود/حرمت مردوم به سوادشون بود/روی لبات خوبه تبسم باشه/دفتر کارت دل مردم باشه/مرد ها بدون میز هم عزیزند/رفوزه ها همیشه پشت میز اند/خلاصه غصه اونقدر درامه/که عید پیش درد ما زکامه/فتنه و دعوا سر نون مشتی/دوره ی آخر و زمون مشتی/جسارتاً شعرم اگر غمین بود/به قول خواجه خاطرم هزین بود/دعا کنیم که حالمون خوب بشه/تا شعرمون یه ریزه مرغوب بشه.............
نویسنده: سیما افییر و بهروز(87/5/10 :: 9:12 عصر)
واین است داستان انسانیت...
از همان روزی که دست قابیل آلوده گشت به خون حضرت هابیل ...
از همان روزی که فرزندان آدم زهر خون دشمنی در خونشان جوشید ...
آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند ...
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند ...
آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود
دنیا پر شد از آدم و این آسیاب گشت و گشت
قرن ها از مرگ ادم هم گذشت
ای دریغا ادمیت برنگشت
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است . سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی ست
صحبت از پاکی و مروت ابلهی سس ...
صحبت از موسی محمد عیسی نابجاست... قرن ما قرن جبهه هاست
من از پزمردن یک شاخه گل . از نگاه ساکت یک کودک بیمار .از
فغان یک قناری در قفس و ودر زنجیره ی حتی قاتلی بر دار . اشک
در چشمان و بغضم در گلو ست
صحبت ازپزمردن یک برگ نیست وای این جنگل را بیابان میکند
دست خون آلود را پیش جشم خلق پنهان میکند هیچ حیوانی به
حیوان نمی دارد روا آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
صحبت از پزمردن یک برگ نیست . فرض کن مرگ قناری در
قفس هم مرگ نیست . فرض کنیک شاخه گل هم در جهان هرگز
نبود . فرض جنگل بیابان بود از روز نخست ...
نویسنده: سیما افییر و بهروز(87/5/10 :: 9:8 عصر)
اینم عاقبت از خود گذشتگی و فردین بازی
(روزی روزگاری دختر و پسری با هم دوست بودن . یعنی عاشق هم بودن ولی این وسط یه مشکلی وجود داشت ...
دخترک قصه ی ما نا بینا بود . دخترک همیشه به دوست پسرش می گفت :
- من تو دنیا فقط یه آرزو دارم که یه روز می تونستم تو رو ببینم و تا آخر
عمر باهت زندگی کنم و کنارت باشم
خلاصه توی یکی از همین روزا کسی پیدا شد که به دخترک چشم بده ...
وقتی دختر تونست ببینه ... فهمید که پسره هم مثل خودش نابینا ست و چشم نداره
می دونید همون دختری که یه روز آرزوی دیدن و زندگی کردن با اون پسر رو داشت چی گفت ؟
گفت: - برو من نمی تونم یه پسر نایبنا رو تحمل کنم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پسرک قصه ی ما موقع رفتن برگشت و گفت :
مواظب چشمانم باش . . .
تقدیم به دختر ها و پسر های که قلبشون از سنگ نیست
سیما
نویسنده: سیما افییر و بهروز(87/5/10 :: 9:3 عصر)
روزی ناخواسته بدنیا آمدم :
در گوشم زمزه کردند که دوست داشتن از بهترین رموز زندگی است
حالا که دیوانه وار دوستش دارم می گویند : فراموشش کن
نویسنده: سیما افییر و بهروز(87/5/10 :: 6:24 عصر)
خوش اومدین به وبلاگ خودتون
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کل بازدید:11260
بازدید امروز:21
بازدید دیروز:6
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی خودم
آوای آشنا
اشتراک